جهنم خصوصی یک تارک دنیا

از جنون تا خط خطی

جهنم خصوصی یک تارک دنیا

از جنون تا خط خطی

جهنم خصوصی یک تارک دنیا

یک روز صبح بیدار شدم و دیدم که یک دیوانه ام
یک لحظه عاشق خودم هستم و یک لحظه از خودم گریزانم
با مرگ حرف زدم. با خدا کتک کاری کردم

تا عاقبت تسکینی بر من نازل شد

خط خطی کردم...

پی نوشت1: توضیحات تغییر خواهد کرد.
پی نوشت2: به روز رسانی دیر به دیر
پی نوشت3: چیز هایی را از وبلاگ سابقم منتقل خواهم کرد
در صورتی که مایلید با ماقبل 18 سالگی و روزهای ناشیانه ام آشنا شوید می توانید به همین آدرس در سرویس بلاگفا مراجعه فرمایید.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

ماندن

دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۱۸ ب.ظ

یکی از چیزهایی که در کتاب مکتب شناسی شمیسا بررسی میشد رویکرد مکتبها نسبت به عشق بود. 

رمانتیک ها معتقدن عشق اگر به وصال برسه دیگه عشق نیست و با وصال به پایان میرسه با فراق، جاودان میشه. 


بعد هی با کلاسیک ها مقایسه میشه، با رئالیسم و مدرنیسم که هرکدوم چه فکری میکنن و چطوری بازتاب میدن مفاهیم رو و عشق رو هم در کنار دیگر مفاهیم. 


یادمه سر کلاس کلی رمانتیک ها رو مسخره کردیم و این شیوه تفکر رو در کلاس به چالش کشیدیم و استاد پرسید شماها هم اینطور فکر میکنید؟ هنوز خیلی ها هستن که فکر میکنن عشق نباید به وصل برسه. 

اون موقع همه چیز تئوری بود. توی کلاس همه چیز رو از روی آثار ادبی میسنجیدیم. همه چیز قصه بود و ساخته و پرداخته‌ی یه مشت احمق در قرنها پیش. 

اما وقتی زندگی میکنی گاهی میفهمی چه اتفاقی میفته که باورهای مردم هشت قرن پیش و ادبیات و فرهنگ هشت قرن پیش هنوز در ذهن عده ای زنده ست و کمابیش درست هم هست. 


من به جای عبارت عشق _این کلیشه‌ی بدون تعریف بدون اعتبار به لجن کشیده شده_ از عبارت "ماندن" استفاده میکنم. 


درمورد پس از وصل صحبت میکنم. 

دو نفر چرا کنار هم میمونن؟ 

من حاضرم روی یه همچین پروژه ای کار کنم و هزاران هزار زوج رو که سالها با هم زندگی کرده‌ن مورد مطالعه قرار بدم. تعداد خیلی زیاد... 

نه یه طیف کوچیک. 

چرا میمونید کنار اون آدم؟ 

تا یه جایی علاقه ست. 

از یه جایی به بعد دلتون براش میسوزه. 

شاید بیشتر احساس مسئولیت خودتون و وجدان خودتونه. ترس از اینکه وقتی ترکش کنید ممکنه نابود بشه. ممکنه چیزهای زیادی رو از دست بده. شاید به جای اینکه همسرش باشید تبدیل به پرستار یا دایه ش شده‌اید و اون بدون شما حتی از پس ابتدایی ترین امورش بر نمیاد. 

شاید برای اینه که بعد یه مدت اون حسی رو به شما القا کرده که باور کردید بعضی از کارها رو فقط اون میتونه انجام بده و اگر اون نباشه زندگی شما ممکنه کاملا لنگ بمونه. 

ترس از تنهایی به دوش کشیدن مشکلات. 

شاید به خاطر اینکه وقتی اون کنارتون هست همیشه یه نفر رو دارید که تقصیرها رو بندازید گردنش. 

شاید بهش معتاد شدید. 

اوه خدایا... خیلی سعی کردم اینو نگم ولی خب، این حرف من نیست. خود یکی از همین ازواج در کنار هم مانده گفت که تنها چیزی که زندگیشو نگه داشته رابطه جنسیه چون تو سن 50 سالگی اگر از همسر نفرت انگیزش جدا بشه هیچ گزینه دیگه ای برای اینکه باهاش بخوابه پیش روش نیست و به اینکه شب تنها بخوابه نمیتونه عادت کنه. 

دیگه چی این زندگیا رو حفظ کرده؟ 

ثروت طرف. 

اعتبار و شهرت و موقعیت اجتماعیش شاید. 

مثلا طرف دیپلم هم نداره وقتی زن یه دکتر عمومی معمولی و نه چندان نخبه میشه ، وقتی در و همسایه بهش میگن خانم دکتر روح و روانش کاملا ارضا میشه. اگر آقای دکتر یه روز سیر بشه و بره هزارتا دوست دختر در طیف های سنی و زیبایی و نژادی و فرهنگی مختلف برای خودش پیدا کنه، دم به دقیقه بهش خیانت کنه یا تحقیرش کنه، بازم این زن ترکش نمیکنه. اون خانم دکتر شنیدنه می ارزه که یه زندگی آشغالو تحمل کنه. دست کم تو ذهن اون می ارزه حتی اگر شما با تئوری هاتون بگید که امکان نداره کسی فکر کنه ارزش داره. 

سوار شدن بر اعتبار و وجهه‌ی همدیگه. 

رسیدن به دستاورد های مشترک که هیچ کدوم از طرفین دلش نمیاد قید نصفشو بزنه و با نصف دستاورد مشترک به زندگی ادامه بده. 

از دست دادن زمان. وقتی 20 سال با یه نفر زندگی کردی فکر میکنی 20 سال از این بازی رو جلو اومدم. مگه چقد ممکنه ازش باقی مونده باشه؟ چند قدم مونده به ته بازی بکشم کنار؟ واگذار کنم؟ پس اصلا چرا تا اینجا اومدم؟ ترس از خسارت. 


تازه تا اینجای قضیه در مورد فرزند اصلا حرف نزدم. فقط یه رابطه دو نفره رو در نظر گرفتم. 

چی آدما رو کنار هم نگه میداره؟ 

این چیزایی که گفتم مال سال نهم دهم به بعد ازدواجه. اگر با چشمهای کاملا بسته همسر مزخرفی واس خودتون اختیار کرده باشید زیر یک سال هم ممکنه به این نتایج برسید. 


از یه جایی به بعد دیگه کلا عشقی در کار نیست. اصلا حتی به همدیگه محبت هم ندارن. همه چیز روتینه .به همون دلیلی که سی سال به یک شغل ادامه میدن تا بازنشست بشن و شغلشونو عوض نمیکنن، به همون دلیل هم با یک نفر سی سال زندگی میکنن تا بمیرن. 

بعد یه مدت دیگه کلا عاطفه به  هیچ شکلی وجود نداره تو رابطه. همه چیز دو دو تا چهارتا میشه. همه چیز میره توی یه ترازو و سود و زیانش سنجیده میشه و اون چیزی که از نظر شخص و بر اساس معیارها و ترسهای خودش خسارت کمتری داره انتخاب میشه. 

به همین سادگی

آدما برای فرار از پیامدها و خسارت ها، یه زندگی رو که هیچ حسی بهش ندارن تحمل میکنن. 

دلیل بعدیش اینه که با خودشون فکر میکنن "خب اصلا عاطفه کیلو چنده؟ همونطور که عاطفه م نسبت با این آدم تموم شد نسبت به یکی دیگه هم تموم میشه. همه همینطوری دارن زندگی میکنن تو چه ویژگی خاصی داری که بخوای یه جور دیگه زندگی کنی؟اصلا فکر کردی میتونی جور دیگه ای باشی؟ اصلا فکر کردی حالت دیگه ای هم وجود داره؟ همیشه و همه جا اوضاع همینه. چی فکر کردی؟ آسمان همه جا همین رنگه بشین سر زندگیت. "


اینا چیزاییه که آدمها رو کنار هم نگه میداره. 


حالا از این زاویه وقتی به رمانتیک ها نگاه میکنید، فکر نمیکنید حق با اونها بود؟ این وصاله که آدمها رو مجبور میکنه بدون هیچ پیوندی کنار همدیگه بمونن. ولی واقعا هیچی به هم متصلشون نمیکنه. گاهی حتی از هم متنفر هستن ولی قید رابطه رو نمیزنن. 

حرف من اینه. دو نفر که از دیدن همدیگه تهوع میگیرن چرا کنار هم میمونن؟ اون چیزی که دو تا آدم عاصی و بیزار، یا اصلا نه دوتا آدم بی حس خنثی و بی پیوند رو کنار هم نگه میداره پدیده کثیف و لجن مالیه. 

هر چی هست حقیقی نیست. عاطفی نیست. تعهد هم نیست حتی. همه‌ش حساب سود و زیانه. و میلیونها "ماندن" بی هدف و بی مقصد و بی فایده سطح این دنیا رو پوشونده. آدما رو به هم وابسته کرده بدون اینکه ارزش و تاثیر سازنده ای تو زندگی طرفین رابطه داشته باشه. 

این چیزیه که باعث میشه حرف و تفکرم درمورد رمانتیکها رو پس بگیرم و بگم اونا شاید این چیزا رو میدونستن که ما عقلمون نمیرسید و فکر کردیم خیلی باهوش و منطقی ایم. 

پرداختن بهای جدایی و تحمل حال و هوای بعد از جدایی چیزیه که رمانتیک ها قبل از وصل میپردازن و در ازاش با نفرت از همدیگه جدا نمیشن یا یک زندگی به گند کشیده شده رو به صورت مشترک تحمل نمیکنن و یه زندگی معمولی رو برای وصال نابود نمیکنن که تهشم برسن به مرحله هیچی به هیچی. 

عوضش هدفهای معمولی و غیر عاطفی رو با کیفیت بیشتری پیگیری میکنن. 

دیگه یه شخص یا یه رابطه عاطفی تبدیل به هدف زندگیشون نمیشه. یا اگر هم تبدیل بشه تهش مثل رومئو ژولیت دخلشون میاد و همون اول مثل یک پروژه شکست خورده خودشون و رابطه شون از عرصه هستی کنار گذاشته میشن و تمام. دیگه وقت و فضا و انرژی دنیا رو حروم نمیکنن


ما غیر رمانتیک ها یه مشت لنگ درهوای خنگ و کوتاه اندیش اما خود دانشمند پندار هستیم. اونچه که ما در آینه نمیدیدیم اونا در خشت خام میدیدن. 

اساسا وصلی در کار نیست. وجود خارجی نداره. حتی طرف رو ثبت شناسنامه ای کنی آخرش هزار اقیانوس بینتون فاصله ست و روح های شما باهم نمیمونن. 

حالا هی خودتونو مچل کنید با "دوسش دارم دوسم داره"

مهم نیست رابطه موقته دائمه رسمیه غیر رسمیه قانونیه یا غیر قانونیه. هیچ کدومشون آخر ندارن. فقط همونی که فکر میکنی از بقیه درست تر و والاتره، دقیقا همون  بیشتر از بقیه اسکل میکندت با توهم عاقبت دار و درست بودنش 


والسلام 



  • تارَک؛ یک میزانتروپ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی