ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﮔﺮﻓﺖ
ﻭ ﺍﺯ ﺗﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﮔﺮﻓﺖ
ﻭ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﮔﺮﻓﺖ ....
و کمی خستگی در کرد
و کمی پیوند ها را استفراغ کرد
کاش می شد گاهی
از خویشتن
و از خویشیِ تن
انتقام گرفت....
ملیکا.ف
21 خرداد 94
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﮔﺮﻓﺖ
ﻭ ﺍﺯ ﺗﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﮔﺮﻓﺖ
ﻭ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﮔﺮﻓﺖ ....
و کمی خستگی در کرد
و کمی پیوند ها را استفراغ کرد
کاش می شد گاهی
از خویشتن
و از خویشیِ تن
انتقام گرفت....
ملیکا.ف
21 خرداد 94
چند روز است که عجیب به یادت هستم...
همه چیز به طرز مرتبی،نامرتب و به هم ریخته است
و من ابلهانه،بی تفاوت به اینهمه آشفتگی،فقط یک جمله در سرم زنگ میزند: "دوستت دارم"
از کنار عابرانی که مارلبورو به دست در افکارشان غرق شده اند میگذرم و از خودم متنفر میشوم وقتی میفهمم عطر نفرت انگیز مارلبورو دارد هلاکم میکند با خواستنش.
سعی میکنم تصویر تارهای صوتی ام را پوشیده در دود تصور کنم و وجدانم نهیب بزند باید مراقب تارهای صوتی باشم.چون به اندازه ی کافی در نت های بالا مشکل دارم! و بینی ام را چین میدهم.بوی esse black را مجسم میکنم و با تصورش،عوق میزنم
و باز به تو فکر میکنم که اگر بودی دلم نکبت هایی را طلب نمیکرد که ازشان متنفرم!!!
راستی!امروز داشتم فکر میکردم شاید ما هرگز یکدیگر را ملاقات نکنیم
شاید تو صدها سال دیگر به دنیا بیایی ... و وقتی شیفته ی من شوی که خودم مرده ام!
شاید هرگز رنگ یک چاپخانه را از نزدیک نبینم و حسرت " نویسنده بودن " به دلم بماند و هم بسترم در گور باشد. فکر کردم شاید پس از مرگم یک روز ، نوه ای ، نتیجه ای ، یا شاید هم دوستی - مثل دوست کافکا یا هدایت - خرده کاغذهایم را پیدا کند و چاپ کند و سالها پس از آن مرا در آنها ملاقات کنی ! و شیفته ام شوی...! شاید ما باهم تفاوت زمان داریم دلبندم!
فکر کردم حتما پای یکی از خرده کاغذها برایت یک یادداشت انحصاری بگذارم:
"من هرگز عارف نبوده ام،نمیدانم خدا چیست و از عشق الهی سر سوزنی نمیفهمم.این یادداشت ها یقینا تهی از سمبولیسم و بی تعارف و بی واسطه متعلق به یک عشق زمینی است!"
و ضمیمه کنم:
"تقدیم به منتقدان و مفسّران آینده:
ساکت !
با احترام "
باید راه را بر تفسیر های عارفانه بست... عارفان هرگز نمی فهمند که ما آدم ها برای فهمیدن خدا و حساب و کتاب هایش دنبال یک مصداق عینی یا چیزی مشابه هستیم تا آن را ضرب در بی نهایت کنیم و ناشیانه سعی در تصور خدا کنیم. بدون یک عشق زمینی ، عشق الهی یک ادعای کذب است. پس باید راه را بر تفسیر عارفان بست تا مبادا قلبمان را هم تحریف کنند. باید زمان را زنجیر کرد تا به اقتضای خودش حرف دل آدم ها را بی قیمت نکند .
قطعا تو یک عشق زمینی هستی که جایت بدجور خالی است و میان قلبم میسوزد. با تو نگران شدن را تجربه می کنم . حس می کنم از دوست داشتن تو شیوه و طریق دوست داشتن هر چیز دیگری را می توانم یاد بگیرم...
ساعتها تصور میکنم به یک معشوق چگونه باید ابراز عشق کرد؟چگونه باید شانه به شانه اش بین مردم ظاهر شد.
حتما هرگز به زبان نخواهم آورد که چقدر دوستش دارم. از آن حالت جنون وار برایش نخواهم گفت که چگونه به خودم شک میکنم. به این که دوستش دارم یا میپرستمش!!
نخواهم گفت... سرکش خواهد شد !
در سرم زنگ میزند:
"دلم تنگ شده ... "
دستهایم را دور شانه های نامرئی ات می اندازم و زمزمه میکنم : " دوسِت دارم "
ساده تر از چیزی بود که تصور میکردم !
لازم نیست جور خاصی بین مردم باشیم . من در حضور جمع کنار تو زیاد صحبت نمیکنم.پچ پچ های عاشقانه برای اینجا نیست.نمی خواهم چشم ها را زیاد به سمتمان بکشم . گاهی خرافی می شوم چشم زخم و همین ترس های وهم آلود...
لمس گاه گاه سرانگشتانت و برخورد آرام و گذرا اما آگاهانه ی کف دستهایمان کافی است که بدانم پرستوی خیالت دور نیست...
مرد سوررئال من...
در رویاهای من با موهای نرم و پرپشت جوگندمی پرسه میزنی و من دلم می رود برای آشفتگی موهایت که هنر دستان باد است
معشوق زمینی سوررئال...
یقین دارم کمتر از پانزده سال اختلاف سنی نداریم.در رویاهای من چشمانت پخته و نگاهت آرام و بی تلاطم است.عشق آرام و نرمی که آتشین نیست . نرم نرم اما مقدس و طولانی میسوزد درست مثل شعله های آتشکده ی هفتصد ساله...
شیفتگی بر عطش چیره است.
مرد سوررئال آرامم !
شاید جایی لابلای خرده کاغذهای دلداده ، خاکستری و آرام،شاید در همین صفحه،شاید هزار سال دیگر یکدیگر را ملاقات کنیم.
تا آن زمان میخواهم بدانی
هزاران سال است که شیفته و عاشقت هستم . آنقدر که از خودم بیزار شوم و شک کنم به اینکه مورد پرستشم کیست و مورد علاقه ام کدام است؟شک کنم که جایشان باهم عوض شده؟؟؟
تا آن زمان امانتم را به برگ،خاک ،باد ،آب ، آتش و پرواز میسپارم تا به یادت بیاورند:
"دوستت دارم و بی قراری میکنم.دلم تنگ است و دستم کوتاه "
معشوق زمینی
گم گشته ی زمانی
مرد سوررئال من...
ملیکا فراهانی
پی نوشت : هر گونه کپی برداری از نوشته های شخصی من حــتـــی با ذکر منبع پیگرد قانونی خواهد داشت.
با توجه به اینکه رشته ی من ادبیات فارسی است و خودم با نقایص زبان فارسی از نزدیک کلنجار می روم ، این مصاحبه ی کوروش صفوی با خبرگزاری ایسنا توجهم را جلب کرد و در پی آن نقد ها و بررسی هایی که به صحبت های این بزرگوار منتشر شده مطالعه کردم
متن مصاحبه و نقد های منتشر شده از آن در سایت فرا رو را در ادامه مطلب با درج لینک خواهم گذاشت.
ترجیح می دهم در این قسمت از پست ، نظر خودم را بگویم
خیلی برایم جالب است که منتقدان فکر می کنند دکتر صفوی ناگهان گفته همین فردا بیایید خط را عوض کنیم!
ایشان یک پیشنهاد را با توجه به مطالعاتشان در طی سالهای طولانیِ "ادبیاتی بودنشان" مطرح کرده اند اما در مورد چگونگی انجام آن حرفی نزده اند.
همه ی ما می دانیم که زبان در طی دوره های مختلف ثابت نبوده همان طور که حتی در دوره ای زبان روزمره ی مردم پهلوی یا عربی بوده است. همان طور که آن زبان ها باقی نماندند، این زبان نیز می تواند منسوخ شود.
اما آقای صفوی کاری با زبان ندارند و راجع به اینکه تغییر خط هیچ صدمه ای به دین رسمی کشور نمی زند تأکید دارند.
این سرسختی دیگر بزرگان برای من عجیب است! حتی من که فقط چند سال است به صورت آکادمیک وارد جهان ادبیات شده ام، به شدت نقایص خط را حس می کنم.
احتمالا دلیل اینکه آقای صفوی راجع به چگونگی اعمال پیشنهادشان نظری نداده اند، به خاطر آگاهی ایشان از واکنش های غیر منطقی همکارانشان بوده . چرا که ایشان حتی نظرات دکتر صفوی را به دقت مطالعه نکرده اند و حتی با جمله بندی حرف هایشان هم آشنا نیستند!
فکر می کنم جناب صفوی می دانستند که این پیشنهاد بدون مطالعه ی دقیق پس زده خواهد شد و انرژیشان را برای توجیه این قوم لجوج و یک دنده تلف نکردند.
یکی از مسائلی که خیلی ها نمی دانند این است که زبان فارسی حتی در حوزه های تخصصی با کمبود لغت مواجه است!
از رشته ی خودم مثال می زنم.
ما به " کارکتر، پرسونالیتی، پرسوناژ " هر سه می گوییم شخصیت!
در حالی که سه تعریف کاملا متفاوت از هم دارند. به همین دلیل است که نویسنده ی دکترای ادبیات فارسی و استاد تمام دانشگاه علامه ، دکتر شمیسا و بسیاری دیگر از بزرگان در کتابهایشان درمقابل تیتر فارسی در پرانتز معادل انگلیسی اش را هم می نویسند.
این از نقایص زبان است. کسی نیست که بگوید شما آن قدر با نقایص زبانتان انس گرفته اید که در کنارش تعدادی حرف و واژه و مقادیری جوهر و کاغذ اضافه صرف می کنید تا آن نقایص را شفاف سازی کنید. خودتان هم از ضعفش خبر دارید و سعی می کنید آن را بپوشانید اما از یک اصلاح بنیادین سر باز می زنید. اگر کسی این مسائل را مطرح نمی کند و دانشجویان سست عنصر نیز قصد ندارند یک گام نو در رشته ی خودشان و زبان فنی شان باشند به معنی بی نقص بودن زبان نیست.( در همه ی رشته ها کلماتی از این قبیل وجود دارد و هیــــــــــچ کدام از رشته ها برای اصلاح زبان تخصصی رشته شان اقدامی نمی کنند)
خیلی برایم مهم است بدانم چطور کسی که یک مقاله را حتی یک بار با دقت نخوانده جسارت می کند یک پیشنهاد و ایده را به باد انتقاد بگیرد
و اصلا چطور شرم نمی کند از اینکه خودش را یک چهره ی متخصص ادبیات می نامد!!!
باید ادبیاتی باشید تا بدانید که حتی موقع حرف زدن روزمره دقت و وسواس در انتخاب شکل چیدمان واژه ها چگونه است.
آن وقت است که نحوه ی خواندن و شنیدنتان هم تغییر می کند و می فهمید که فقط با یک کلمه پس و پیش شدن چقدر بار محتوایی یک جمله می تواند عوض شود.
در قسمت ادامه ی مطلب عین متن دو تا لینک زیر را گذاشتم تا اگر در باز کردن لینک ها به مشکل خوردید یا حجم مطلب بالا بود و کامل لود نشد حتما بتوانید آن را بخوانید
امیدوارم خواندنش برایتان جالب و کاربردی باشد و چیزی به دانش عمومی اضافه کند.
حرفهای بحثبرانگیز کوروش صفوی دربارهی خط فارسی- ایسنا
و این منم
زنی دیوانه
در آستانه ی فصلی گرم
زنی که آسمان از او بارور می شود
فرزندان خاک از او می میرند.
و روزش از ابری شدن عصر آغاز می شود.
از نو خواهم رویید
و فرو خواهم ریخت
متولد می شوم
و به زیر می کشد مرا
آسمانی که دفن شده است
این منم
زنی مجنون
که زیر قرص ماه گم شده است
و به خورشید میگوید
" شب را پرستش کن "