یه چیزی رایج شده تو شبکه های اجتماعی پدیده جدیدی هم نیست. خیلی وقته هست ولی من خیلی مدت طولانی با خودم کلنجار رفتم که با آرامش و بدون خشم ازش بنویسم. در حالت عادی نمیتونم بلند بلند فحش ندم تا درموردش حرف بزنم. اما الان یه آرامش نسبی دارم و نگاه عاطفی و عجولانهی اولیهم نسبت به موضوع از بین رفته. میخوام منطقی و فنی به قضیه نگاه کنم.
***
یه شعاری راه افتاده که «دختر باید خنگ باشه». تا دوست داشته بشه. تا خواستنی باشه. تا پسندیده بشه.
وقتی اعتراض های شدید فمینیست ها و غیر فمینیست های باهوش و منطقی این شعار رو به خاک و خون کشید، در حالی که هنوز از رواج نیفتاده بود، یه عده دیگه اومدن روش نقیضه ای دادن به نفع خودشون. گفتن« دو نوع دختر داریم. باهوش و باهوشتر. دختر باهوش دختریه که هوشش عیانه. دختر باهوشتر اونیه که میدونه کی و کجا خودشو بزنه به خنگی».
گویا این شعار خیلی دلبرانه بود و دخترهای زیادی رو در نگاه اول فریب داد. چون میگفت تمام دخترها باهوشن.
اما در لایه های زیرین معناش، دخترها رو وارد یک کشمکش درونی میکرد که کجا باید خنگ بشم؟ و شروع کنن به آزمایش کردن "خود را به خنگی زدن" در موقعیت های مختلف تا ببینن کجا جواب میده.
ادامه دادن این آزمایش ها میتونست تبدیل به یک عادت بشه. یا به بخشی از شخصیتشون تبدیل بشه و هوششون رو یواش یواش بذارن کنار. از اون بدتر دخترهای باهوش هستن. باهوش های دستهی اول که زیر بار این آزمون و خطا نمیرن و اگر واردش بشن، دچار یه تعارض درونی حاد میشن.
شاید حتی بابتش افسرده یا پرخاشگر بشن چون تعارض خیلی شدیده. چیزی که خودشون میخوان باشن، بهش ایمان دارن، یقین دارن که راه درسته و از طرفی نیاز دارن به مقبولیت در محیط بیرون از باورهاشون بین آدمای معمولی. آدمایی به تعداد زیاد که تمام محیط اطرافشونو اشغال کردن و یه جورایی سیلاب وار سعی میکنن بکشوننشون تو اتمسفر حاکم خودشون یا اینکه باهاشون مثل موجودات طرد شده رفتار کنن و دخترای بیچاره رو تحت فشار قرار بدن.
به نظرتون دارم زیاده روی میکنم؟ خیلی پیچیدهش کردم؟؟
سخت در اشتباهید!!
شاید خودتون متوجه نباشید. شاید شما اصلا دختر نباشید. شاید شما از سنتون گذشته و دخترهایی که تو این اتمسفر دارن زندگی میکنن درک نمیکنید. باور نمیکنید چقدر میتونه جدی باشه. شاید حتی خود اون دخترها متوجه این پروسه ای که داره درون ذهنشون اتفاق میفته نباشن.
ولی وجود داره.
من به آدمها نگاه کردم. به حرفهاشون گوش دادم. زیر نظر گرفتمشون و این بازتابها رو دریافت کردم.
اما واقعا چرا مردها زن خنگ دوست دارن؟ چه امتیازی درمورد زنهای خنگ وجود داره؟
من اصرار دارم از کلمهی "خنگ" استفاده کنم. چون هیچ مترادفی نداره. منظور من "ابله/نادون/بدون تحصیلات/ و و و..." نیست. منظور من دقیقا "خنگ" هست.
از نظر منطقی وقتی میخوام بررسیش کنم میبینم ما با طیف وسیعی از مردهای ابله، نادان، کم هوش و لال مرده طرف هستیم!
لطفا شاکی نشید و ادامهش رو بخونید. بند طلایی این متن از همینجا شروع میشه.
زن ها در حالت عادی حس ششم قوی ای دارن. حتی اگر تحصیلات نداشته باشن طی قرون زندگی های بسیاری رو حتی بدون حمایت مردها مدیریت کردهن.
حتی زنهای نخستین به تجربه، خیلی سریع فهمیدن که مردها قابل اعتماد نیستن و عرصهی دلبری رو بر مردها تنگ کردن، سختگیری کردن، احساساتشون رو پس زدن. اگر فرگشت رو در نظر بگیریم، بنا به تجربهی سیاه ترک شدن زن نخستین توسط مردها، بدبین و محتاط بودن در "زن" نهادینه شد.
پس زنها تحت هر شرایطی حتی اگر IQ بالایی نداشته باشن، EQ بالایی دارن که حاصل تجربه ای موروثی و جمعی هست.
این EQ که عرض میکنم شامل مهارت بازسازی هم میشه. یعنی بر اساس آنچه که من متوجه شدم در زندگی خودم و در مقاله های عمومی خوندم، زنها بهتر از مردها با شکست هاشون کنار میان و بهتر خودشون و شرایط پیرامونشون رو ترمیم میکنن.
اما مردها...
هیچ نظری ندارم که چه نوع فرگشتی رو پشت سر گذاشتهن؟
ولی مطمئنم که لال میمیرن!! آخرش لال میمیرن!
زنها بعد از اونهمه سختگیری که برای انتخاب یک مرد به خرج میدن، تصمیم میگیرن تمام جوانب رو پیش از دلرفتگی در نظر بگیرن و بعدش تا ابد به اون مرد اعتماد کنن. یعنی کمتر پیش میاد که بعد از انتخاب شروع به بازبینی و نظارت بر انتخابشون کنن. نظارت که میگم هیچ ربطی به شک و سوءظن و امثالش نداره. نظارت به معنی اینکه همون معیارهای پیش از انتخاب رو با نتیجه فعلی مقایسه کنن.
وقتی انتخاب کردن،یعنی دلشون رفته، بعد از دلرفتگی حتی وقتی مغایرت داره دیگه متوجه مغایرت عملکرد فعلی و معیار اولیه نمیشن.
اینجاست که زنها با تمام IQ و EQ و تجربه و نصایح و هشدارهای اطرافیان، زشتی ها،نقایص، اشتباهات، و خیلی چیزهای دیگه رو درمورد مرد منتخبشون نادیده میگیرن. در این مرحله زنها خنگ میشن. نه به صورت اختیاری. بلکه طی پروسه ای به نام «دل دادگی».
اینطور نیست که زنها اول خنگ باشن بعد انتخاب بشن. بلکه اول انتخاب میکنن و انتخاب میشن و بعد شروع به خنگ شدن میکنن. هرچی دلداده تر، خنگ تر!
خنگ نه از لحاظ هوش و تجربه، از لحاظ جدی گرفتن و وسواس به خرج دادن.
تصمیم میگیرن که نبینن. جدی نگیرن. خوشبین باشن. اعتماد کنن. در تمام امورشون باهوشن. حتی درمورد اون مرد هم باهوش هستن. فقط نمیخوان هوششون رو خرج فهمیدن نقص ها کنن. درست شد؟؟؟
در نتیجه این جمله که «زن باید خنگ باشه» یا «زن باید بدونه کجا خودشو بزنه به خنگی» غلطه. خیلی تهی از «دانش، بررسی، معنی و منطق»ه.
ترجمه استدلالی این جمله اینطور میشه:
«مردها خواهان زنی هستند، که دوستشان داشته باشد و از فرط دوست داشتن نقایصشان را نبیند یا نادیده بگیرد با اینکه از وجود آن نقایص کاملا آگاه است. زیرا این وضعیت به مردها احساس غرور میدهد و فضایی را ایجاد میکند که نقصهایشان را فراموش کنند و آنچه که خودشان نیز از فقدانش آگاهند، جبران شده انگارند. »
پس مردها زنی رو میخوان که دوسشون داشته باشه و از عشقشون خنگ و کور و کر بشه. نه اینکه یک زن رو بخاطر امتیاز خنگ و کور و کر بودن انتخاب کنن.
حالا چرا مردها لال میمیرن؟ چون جونشون بالا میاد یک کلمه بگن «ما رو دوست داشته باشید. محبت شما میتونه در انتخاب ما تاثیر گذار باشه. »
به جاش یک جملهی غلط بی معنی رو به کار میبرن که منظورشون رو از ته به سر انتقال میده!!!
دیدید لال میمیرید؟
جون بکنید و اعلام کنید احتیاج به محبت دارید. اون تمایل احمقانه به سکوت کردن و جذاب بودن بدون تلاش و غرور برای بی نیاز نشون دادن خودتونو بذارید کنار.
همه میدونن دخترها حتی از بچگی برای مادر بودن و پیر شدن طراحی شدن.
ولی مردها تا آخر دنیا مثل پسربچه های نیازمند به محبت و توجه و خودنمایی و برتری جو درست مثل ده سالگیشون باقی میمونن.
پس بس کنید و رک و راست حرف بزنید. چرت و پرت نبافید به همدیگه.
وقتی صریح هستید قابل تحمل ترید تا وقتی که میخواید جملات فلسفی بسازید و تهش گند میزنید با این جمله ساختنتون!!!
telegram.me/lonelytown